یاد ایل در آن بهار و سال نو

ساخت وبلاگ

 

                      یاد  ایل  در آن  بهار  و  سال   نو

                     کوچ " وارگه  تهنیده " تا وارگه نو            

در این نوروز و کوهساران سبز و چشمه های جاری زاکرس ، در این جاوارگه های سرد و بی دود و " دُرُنگ " ایل ، و مال راه های بی کوچ و هیاهو، راه بی سم کوب و  بی گرد " سِمات " چارپایان ، ساکت و بی بانگ چوپانی که  بی طاقت سگ خود را بنام " گله پا " های های ... ز جایی دور و نامعلوم صدا می کرد . در این کوهپایه هایی که بجز از سنگ قبر و شیر سنگی هیچ نشانی نیست ، میان این همه دار و بلوطی که طنین  " دی بلالی " نیست ، گلوی چشمه هایی که دگر جنگ و جرینگ چند پیاله ، بازی آن دختران مال نسیت ؛ در این ویرانه های آسیاب هایی که دیرگاهی ست دگر سنگی نمی چرخد ؛ بیا با عید و سال نو ، به رسم عید و عیدانه بیافشانیم گل لاله و باوینه به روی خاک مردان و زنان خوب ایلی که بنام بختیاری بود . بیا ای وارثین رفته از این آب و این خاک ! بیا یادی کنیم از خفتگان زیر این خاک.

  به یاد آن نیاکانی که وارگه تا به وارگه با طلوع " زِله " و هی هی و گاله ، بار و وار کوچ ایلی را به پای خسته در گیوه ، همه سال، نسل به نسل کول و کنار کردند . 

   به یاد زله ی صبح و خروسخوان سبق با نیزه های سرخ همراهش ، پگاه  دست به بار کوچ مال آنگاه  که با  " هی هی وری مال بار کرد! " ، خواب شیرین در دو چشم پر زخواب کودکان مال ، خراب می شد.  

   یاد آن" تیله زن "  " تحده " به کولی که به یکدست پشم و پره ، در بغل یک " بره دانه "،  پا به پای ایل خود منزل به منزل هی سفر می کرد و در " بار وندن "  "مال" ،  مشک دوغ را بر " ملار" آویز می کرد همصدا با چُغ چُغ آن مشک دوغ  می خواند : " چُغول دوغ ، یک من کره دو من دو... " وز دل آن مشک دوغ  " تیله " کره با " پَنگه " هایش صید می کرد . 

  به یاد آبگداری و نهیب هی هی " بزگَل " ، و بی باکی مردان و زنانی که به آب رود بازفت می زدند چالاک و شادانه ، و ذوق کودک " تَلمیت " سواری که گهی با " سَرسُم " قاطر ز تلمیتش جدا می شد.

   به یاد آن نسیم و وزوز جاری که با افشاندن  سرشاخ " کِلخُنگ " ها مشام کوهساران را ز بوی خود خبر می کرد . به یاد چشمه های پاک و بوی پونه زارانش ،  به یاد عطر و بوی بوته های سبز و سرمست کرفسی که سر اندرلای برف تا " مالکنون " مندیر مال می ماند .

   به یاد چِرچِر آن " فینجه های " تَش بلازی " ، داد و قال کودکان در آن " چُمَت " بازی ، در آن شوگار شه و سورمه ریز بی طلوع ماه ، که آستاره کفاف روشنایی در میان مال  نمی کرد ، بی نفس " آلور" و" سگپاس " ، خوف خاموش دمی که مال خفته ، ناله ای حتی نبود از تحده ی طفلی گرسنه ، از سه بهر شب دو بهرش پر زبیم رفته .

   آن دمی که خوف گرگ و غارت دزد و " تریده " ، خواب ز چشم مرد مال هر دم پریده ؛ در میان خواب و بیداری دمادم " شیت و شات "ی می کشیده . دور مال می گشت دمادم  ، با هیا هوی نهیب خود سگان مال را  " هی شیر " می کرد .

به یاد رف- رف باران سر چادر سیاه مال و آن نم ریزه آبی که ز روزن های چادر بی صدا بر صورت چادرنشینان می نشست چون خوش نسیم دلنشینی زیر چادر پای چاله  آتش سرخ بلوطی ، کُماچی به سر چاله ، بهره ی بانوی خانه می آشوب ترشی تفتاله . ناگهان رف رف باران به " لف آب " شد سر چادر، آب به شُر شُر ، باد به هف هف ، تش و برق توپید به وارگه ، دستک چادر ور زوزه ی باد آمد به  شِپ شِپ ، لَت به لَت چادر سیاه آمد به تِب تِب ، یک سگ تر و تِلی  لیک لیک کنان با چشم پر از التماس در زیر دستک پای مشک خیز نشست رو به تلیت و نان و سفره ، چشم به دست پر تلیت سر می تکاند هر دم به سویی . بوی نان بود و نم آب و کِر و دودی ز چاله ،  یاد آن مهر میان اهل چادر. 

به یاد پازنان سنگ نورد در قله های زرده و تاراز که با شلیک تیر غیب به کامهای طمع رفتند و با شاخ و سر آنها ، نشانی از هنر! بر سردر دروازه ها بستند .

  به یاد عشق چوپانی که با " پورستن " گله ، نثار کوه  پر " عُلگ " و علفزاری ، ز " هفت بند" ش طنین ناله ای با زنگ نای گوسفندان همنوا می شد ، دل از غم می غنود آن دم در آن آرامش سر در چرای گوسفندانش ، همان چوپان هوشیاری که یک یک گله را با رنگ  و نام در یک نگاه " بینَد " و یا از هم سوا می کرد. 

   به یاد برزگرهایی که با آواز خود دل را قوی کردند و داس " آوار" دادند در" بُر" گندم و بافه بافه می چیدند و پشته پشته میبردند به خرمنگاه آبادی ، همان برزگرانی که همه  شب خوابشان در حسرت بوی "چَویل " و چشمه سار سرد ییلاق بود .به یاد مردمانی که نهادند رسم " هیاری " ، هیارانی که یاری می نمودند هر " قرائی " که به  پای " مات " خود ، " ماتی " و تهنیده نفس می شد و در " بُراشکنون " و بُرش پایانی داس و درو ، بُر می شکست بر بخت و کار کشتزار او .

به یاد آن زنانی که صدای زنگ کرکیت و دف " تَمدارشان " در مال می پیچید و نقش پازن و بالنده بر تمدار " خِرسک "  می زدند با  پود رنگارنگ .

به یاد دختر لچک ریالی با " شُِرِ مینا " و دستمالا  که کِل می زد همآوا با صدای ساز" میشکالی " که هُف کرده  به کرنا ، با مُقُومی از سواربازی ، و با این کل و گاله  و " دُوالالی " ،" بَهیگ " را تا  به  " دُورخونه " کمک می کرد . به هر صبح و پسین و دیرمجالی مشک و مشکُو را پر از آب زلال چشمه با " بند وَریس " بر کول می کرد ، " بی نگفت " و با نجابت مال را سیراب میکرد.

 

بیاد میرشکالی که دَمَش دائم صدای ساز کرنا بود ، و بی هیچ ادعایی نسل بر نسل ، حافظ غم ناله ها و نغمه های شادی آن ایل هی بود .

بیاد تک سواران کله شه جامه راه راهی ، به راهی پر ز دود تیر و باروت و صدای ناله ی برنو پس یال حنایی رنگ اسبانی که شیهه می زدند در کارزار فتح تهران و نجات جان مشروطه ، به دوشادوش یارانی دگر چون ترک و گیلانی.

  بدینگونه در این تَلواسه های تلخ و شیرین بساط زندگانی در چنین ایلی ، تلاش جان بی نامان این ایل بود که فرهنگ و تمدن آفرید اما به کام و نام آنان رفت که تاریخ را به نام خویش سیاه کردند. بجز این کارزار زندگی ساز و گهی جنگی برای حفظ آن میراث ، دگر از هر تفنگ و خان و اسبی ، جز رواج جنگ و ویرانی من هیچ نقشی نمی بینم .

من از آنان که روح زایش آن زندگانی را به کوچ ایل نمی بینند ، و تاریخ را ستایشگونه جولانگاه آن جنگ و ستیز خوانند ، من از کم لطفی این جنگ نویسان سخت دلگیر و هراس از آن " ره افسانه " ای دارم .

          مثال ایل و کوچ و وارگه ی نو –  ببندیم بار خویش هر روز از نو

          -------------------------------------------------------------

 و اما در این نوروز بی مال و ایل ، این یادنامه ، سوگنامه ای برای اشک و اندوه  وارثان ایل نبوده ، بلکه حقیقتی ست از خلوص جان و سختی عزم نیاکانی که امروز برای زندگی پسا ایل، سرمشقی گرانقدر است ؛ و انگشت نشانه ای ست به سرچشمه های انسانی و اصیلی که فرهنگ و هنر و اقتصاد و خلاصه بن مایه ی زندگی را با جوشش دل و کوشش جان آفریدند اما در جعلی تاریخی ، از نام و نشانشان نشانی نیست و بر گرده این بن مایه ی حیات بختیاری ، گرد و غبار جنگهای ایلی چنان سایه سنگینی افکند که تاریخ و فرهنگ بختیاری را از جنس جنگ پنداشته و نوشته اند ! و باز در این منظومه ی وصف حال نیاکانمان ، گفتاری ساز شده تا واژگان و گویش اصیل مان دوباره با پاره ی دیگر تن خود ( زبان فارسی ) وصل و هم آغوش با میراث خود شود . بادا که از این عزم و رزم تاریخ ایل و از جانمایه ی زبان و فرهنگ آن ، توشه رهی از دانش و خودآگاهی برگیریم برای راه در پیشمان که سخت تر از راههای پر " آستون " ایل است.

کسب خود آگاهی قومی :  

   این راه بدون چراغ دانش امروز بشر رفتنی نیست ؛ چرا که زمان ، زمانه ی علم و دانش است . اولین منزل که باید به کمک دانش روز به آن رسید ، خود آگاهی و خود شناسی ست که خود نیز دانشی درونی ست . یعنی که با علم تاریخ شناسی و فرهنگ شناسی امروز، باید تاریخ و فرهنگ گذشته و حال خود را با تمام خوب و بد آن بشناسیم و نقد کنیم و نه اینکه دائما مدح کنیم . ما وارثان آن ایل تنها به آگاهی از چگونگی رخداد ها ی تاریخ و فرهنگ و زبانمان ، و عکسبرداری از آنها نیاز نداریم ؛ بلکه به خود آگاهی و چرایی و بد زدایی این میراث و سازگاری و کاربرد هوشمندانه ی آن با زیست بوم امروزی خود بسی بیشتر نیاز داریم . و این خود آگاهی تاریخی و فرهنگی در کنار دیگر دانش بشری  ، چراغ راه امروز نسل کنونی بختیاری خواهد بود.

  برای این کار باید نور این دانش را در تاریکی های پرابهام و دستکاری شده ی تاریخ و فرهنگ گذشته ی خود بیفکنیم و آنرا آنگونه که بود بشناسیم و بشناسانیم سپس با این خودآگاهی ، به حال و آینده ی خویش نظر کنیم . تا اگر در گذشته به باختمان داده اند ، حال و آینده را درغفلت خویش نبازیم .

   نوری در  گذشته ی مان :

-  ستم بر توده ی ایل : آنچه تا کنون در صفحات تاریخ و فرهنگ بختیاری از آن سخنی گفته نشده و در زیر همان گرد و غبار جنگهای ایلی پنهان ماده است ،ماجرای حیات و ممات واقعی نیاکان ماست که از بام تا شام در جدالی خالصانه با طبیعت برای آفریدن و بهتر زیستن بی امان کوشیدند . و این فراموشی و کم ارجی و حذف تاریخی ، خود ستم دیگری ست بر این کوشندگان اصیل . اما در مقابل این مردمان سخت کوش، تنها بی رحمی های طبیعت نبود که چنگ در جانشان انداخته بود ، بلکه جماعتی هم در کار برتر زیستن  برآمده و به موانع اجتماعی این جدال تبدیل شدند. این جماعت نه تنها در کار آفریدن شریک نبودند بلکه همه گاه به تاراج آفریده ها شوریدند . هر بار به بهانه ی حفظ امنیت ، بساط از کف این مردمان زحمتکش ربودند و در رقابتی با زیاده خواهانی چون خود، بر سر تصاحب دسترنج ایل ، آتشها بپا کردند و آن شد که تاریخ تلخ ایل بختیاری بخود دید . البته باید پذیرفت که برای حفظ امنیت آن دوران ، وجود امنیه هایی ( با هر نام و لقب و دستگاهی )اجتناب ناپذیر و حیاتی بوده ، اما نکته ی مهم اینجاست که  امنیه ها و حاکمانی که قرار بود امنیت ایجاد کنند خود عامل ناامنی گشته و خود را فراتراز یک صنف اجتماعی بالا کشیدند و به قدرت مطلق و صاحبان اصلی جان و مال ایل تبدیل شدند . برای حفظ و گسترش آن جایگاه زورمدارانه ، به ایجاد جنگ و ناامنی و باج گیری در ایل و خارج از ایل  متوسل شدند. و از طرف دیگر کوچکترین اقدامات زیر ساختی برای ترقی ایل ، که از وظایف یک حاکم در آنزمان بود، از جمله سواد آموزی و راه و پل سازی ( حداقل برای مالرو) ، بازار، ساماندهی کشاورزی و ... به عمل نیاوردند و چنین دانش و تعهدی هم در وجودشان نبود . البته ایجاد نا امنی و اخاذی به بهانه ی ایجاد امنیت ، یک مصیبت عمومی در تاریخ بشریت بوده وهست . همچنانکه تاریخ گذشته ی بشر با چنین ظلم و عقب رفتی شروع شد و تا امروز ادامه دارد . فقر و جنگ و کشتار و تبعیض حاکم برجهان امروز شاهدی بر تداوم چنین ظلم و مناسباتی زورمدارانه است . جالب اینکه این اعمال غیر انسانی را با هزار ترفند و تئوری سنتی و مدرن توجیه کرده و می کنند و تاریخ را نیز با اینگونه توجیهات و تحریفات نوشته اند و می نویسند . با مطالعه ی تاریخ ایل بختیاری نیز می بینیم که جدالی اینگونه تلخ و عواقب آن بود که زیر پای ما همچنان سست ماند و نه تنها سکوی پرش و بستر تحول در زیست بوم خویش ، برای خود نساختیم بلکه محل سکونت خویش را ترک و همچون عنصری ناهمجنس وصله ی تن شهرها شدیم و یا مثل نهالی از خاک خود جاکن شدیم .  پروسه ی تعلق و همجنس شدن ما جامعه جدید شهری موانع زیادی در پیش دارد که  پایه ی بحران هویتی امروز نسل ما گردیده است.  

  - جایگاه واقعی توده ی ایل : نکته ی دیگر که در روشن کردن تاریخ گذشته ی ایلمان باید گفت ، این است که  اصولا در عالم ارزشگذاری اعمال اجتماعی انسان ، باید خلاقیت ها و آفریده های معنوی و مادی را که سر منشا حیات آدمی ست  در مقایسه با خدمات امنیتی و نگهبانی از ایل ، اگر با ارزش تر و ایده آل تر نبینیم  حداقل کمتر نبینیم . ( حتی اگر امنیتی بر قرار می کردند ) اصل فرآیند زندگی و تولید مادی و فرهنگی و هنری ایل همچنان که گفتم ، از ذهن و زبان و زجر جان و با دستان همین توده ی بی نام ایل ، تحقق و تراوش یافته است و این انسانهای خلاق و آفریننده را باید ولی نعمت و صاحبان اصالتهای اجتماعی ، فرهنگی و تاریخی ایل بختیاری بدانیم . بر خلاف تاریخنویسی صوری و سفارشی تاکنونی ،  مدعیان صاحب ایل نه تنها منشا این خلاقیتها و نعمات نبودند بلکه مصرف کنندگان و بر باد دهندگان این خیرات بودند . و حتی تاریخ و عرصه ی فکر و قلم و هنر و قضاوت را نیز بخشاً به نفع خود مصادره کردند و امروز اصلاح کردن این عرصه ها ، از چنین این وارونگی ، کار آسانی نیست و جدالها در پیش است .

  اکنون در صورت توجه به چنین دانش و خودآگاهی ست که تاریخ گذشته ی ما برایمان واقعی و پند آموز خواهد شد و گر نه محکوم به تکرار بی مهار است . تاریخی که اراده انسان بر آن مهار خیر و انتخاب نزند ، آنکه بر آن مهار داشت رهایش نمی کند.

از حال مان :

 - چالش نسل کنونی بختیاری: بعد از این شرح و نقد تاریخ و فرهنگ گذشته مان ، شرح و نقد زمان حال ما نیز  قابل بحث است . ابتدا باید بپذیریم ما نوادگان آن ایلی هستیم که دیگر ایل نیست . ما در تاریخ و نظام اجتماعی و فرهنگی دیگری بنام مدرنیسم بسر می بریم . این پیشرفت حاصل ابتکار هیچ قوم و ملت خاصی نیست که از آن بهراسیم . این پیشرفت ، بنا به شواهد تاریخی حاصل تبادل و تعامل فکری و علمی نوع بشر و از جمله خود ما است . ما امروز به این تغییرات نیاز داریم و بیش از این نیاز داریم . آنچه مهم است نحوه ی تغییر و پذیرش آن است . بنا به طبیعت مدرنیسم ، دسته بندی های قومی و منطقه ای و فرهنگی شکسته می شود و هر قوم و طایفه ای با  مشارکت دادن خود و داشته های فرهنگی و تاریخی اش پا به این عرصه ی جمعی می گذارد و در عملی مدنی و مدرن ، ساخت و ساز جامعه ی امروزی شکل می گیرد. این فرآیند اجتماعی به معنی فرایند شکل گیری هویت دیگری بنام هویت ملی و مدنی نیز می باشد ، ضمن اینکه هویت قومی نیز در محدوده خصوصی خود و بدون تعارض با هویت جدید در پاسخگوی بخشی از نیاز های عاطفی بجا می ماند. حال اگر نسل کنونی بختیاری خود را با چنین تغییرات چند هویتی بحق تاریخی ، سازگار و شریک نسازد( اختلال انطباقی ) در این صورت از گذشته رانده و از حال مانده به برزخ بحران هویت گرفتار خواهد آمد. متاسفانه آثار چنین بحرانی در نسل امروز بختیاری دراشکال متفاوت رفتاری ،به چشم می خورد و مانع پیشرفت مناطق بختیاری نشین گشته است . برای روشن کردن چنین بحرانی باید به دو دلیل اشاره کرد :

1- تمایلات درونی ناشی از عدم انطباق با جامعه ی امروز و تمایل نوستالوژیک به گذشته : به سر آمدن نظام ایلی ما در یگ نگاه سطحی نگر تلخ می آید حتی گاهی عادتا برای این نگارنده تلخ می نماید که امری طبیعی ست . اما چرا ؟ جواب را باید در پیچ و خم روح انسان و محیط آن یافت . عدم مشارت و سازگاری ارگانیگ و عاطفی با محیط شهری و شهروندی امروز( به دلایل خاص خود) در نسل کنونی اقوام منجر به عدم رضایت وعدم شکل گیری احساس و هویت ملی و مدنی می گردد. این بیگانگی با جامعه ی جدید ،بناچار میل مفرط به مناسبات و هویت گذشته را  سبب می گردد . و از طرفی دیگر ، مناسبات و هویت گذشته ی ما با فرو پاشی زیر ساختها و پراکندگی انسانی آن دیگر نمی تواند به هویتی غالب و فعال و رضایتمند تبدیل شود . نسل ما در چنین خلاء و برزخی  تمایل ندارد  باور کند که آن ایل به مفهوم گذشته و آن ساختار اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی که در قالب آن زیسته ایم و هنوز ارزش ها و عادتها و خاطره ها ( مستقیم و غیر مستقیم ) از آن داریم ، فرو ریخته است و نمی خواهد باور کند که اکنون باید مواد و میراث های کهنه نشدنی آن در ساختار تازه ای ( ملی – مدنی) به مشارکت گرفته شود . ساختار جدیدی که ترکیب آدمیانش ، فرم و فرهنگ روابط آن و طرز معاشش اساسا فرق می کند . و همزمان میراث خانوادگی آن ، در دایره هویت قومی خویش ، مکمل هویت ملی مان باشد . باور به این تغییر برای برخی از ما مشکل است . همچنانکه آدمی مرگ پدر بزرگ را دوست ندارد و اگر اتفاق افتاد تا مدتها باور نمی کند. و بنا به علوم روانشناسی همین ناباوری دلیل روحی دلیل ماتم و نگرانی است . بدیهی ست هر گاه نخواهیم واقعیت یک تغییری را باور کنیم به دنبال علتهای علمی آن نیز نخواهیم رفت. در تغییرات اجتماعی ، فرهنگی یا تاریخی ، این عدم انطباق و میل به گذشته را  نوستالوژی تاریخ و فرهنگ می نامند . کانت باور داشت که نوستالژي يک بيماري ناشي از تبعيد نيست، بلکه عدم پیوند و موفقيت هاي اجتماعي در محیط تازه سبب اصلی آن است . در پس این نوستالوژی اضطرابی وجود دارد که ناشی از غم  از دست رفته های گذشته و بیگانگی با داشته های اکنون می باشد. این گرایش درونی و نوستالوژیک اولین عامل وابستگی غیر منطقی به گذشته است.

2- تحریکات بیرونی ناشی از افراد ذینفع: امروز بسیارند کسانی که در پنداری واپسگرایانه و بی توجه به نیازهای امروز و ضرورت مشارکتهای مدرن و شهروندی نسل کنونی بختیاری و بدون درک علمی مفهوم گروه های اجتماعی ، هنوز ما را ایل می خواهند و ایل می خوانند و در غفلت از تعاریف علمی و اجتماعی هویت ، تمایزات  و هویت فرهنگی - قومی امروزی را تا سطح یک جامعه ی مستقل و مجزا از لحاظ اقتصادی –اجتماعی – سیاسی می پندارند و آنرا موهومانه طرح و تبلیغ می کنند  . با دامن زدن به احساسات گذشته ی مردم ما و تقویت همان نوستالوزی ، ادای ایل بیگ های گذشته را درمی آوردند تا از این نمد ، کلاهی بر سر خود بگذارند . چنین افکاری زمینه ساز دسته بندی ها و برتری طلبی ها و طایفه بازی هایی شده است که چشم انداز خطرناکی را تقویت می کند . همان دسته بندی هایی که در گذشته هم آفت و عامل عقب ماندگی و کشمکش های فرصت سوز ایل بختیاری بوده است . امروز نیز پس مانده ی تلخ آن ، بدترین نشانه هایی ست که هیچ تناسخی با نیازهای جامعه  امروز ما نداشته و فکر و استعدادهای بسیاری از تحصیل کردگان ما را به دورباطل خود مشغول کرده است.

  اما راه عملی چیست ؟ یکم ، پیوند و مشارکت فعال و ارگانیک در ساخت و ساز جامعه ی مدنی و شهروندی امروز و احساس تعلق هویتی به آن . دوم ، عناصر زبان و فرهنگ خود را با زبان مشترک فارسی ( پاره ی دیگر زبانمان ) تلفیق و پیوند دوباره بزنیم و غنا بخشیم . چرا که مجموعه ی زبان فارسی و گویش های آن در واگرایی و فاصله های دنیای قدیم به پازل از هم گسیخته ای تبدیل گشت و اکنون با همگرایی دنیای کنونی ، ارتباطات نزدیک آن ، این پاره زبانها دوباره می توانند پیکره ی ذاتی خود را بازسازی کنند . به امید اندیشیدن و رستن از این برزخ فکری و هویتی ، و ایجاد تعلق و مشارکت خویش بر ارکان دنیای امروز .

عبدالعلی دوستانی  - اسفند 1391

امیدوارم چنین واژگان بکر و بی بدیل گویش خود را چنان به حفره های خالی زبان و نگارش فارسی برگردانیم  و به همگان معرفی کنیم که دیگر نیازی به زیرنویس نباشد. قریب به اتفاق این کلمات ، فارسی فراموش شده هستند که به راحتی دوباره جذب و هضم در آن میشوند . اما تا آنزمان چاره ای جز معنی کردن آنها نیست:

/  وارگه = ( بارگه – بارگاه ) محل بار انداختن و سکونت عشایر – منزل هم گویند  / تهی نیده = تهی شده  / دُرُنگ = صدا ، زمزمه  /  سِمات = سرگین حیوانات یک سم  / گله پا = ( گله پاییدن )  نام سگ  / زله = ستاره زهره ، که صبح زود طلوع می کند  /  کالک = کفش ، پاافزار  /  پورستن = ( پوز +ستن ) با پوز قرار گرفتن یا جاگرفتن  / عُلگ  = همراه و هم معنی با علف است  / هفت بند = نی موسیقی  /  بیند = (وانگر- شمردن ) شمارش گوسفندان  /  تحده = ( احتمالا از تخت گرفته شده . تخته = تخت کوچک) گهواره  /  بره دانه = بره نوزاد و مادر مرده و یا محتاج مراقبت  / مال  = یک واحد و گروه همسایه و همسفر از خانواده های عشایر /  بار وندن = ( بار + وندن ) بار انداختن  / ملار = سه پایه ی چوبی برای تکان دادن مشک دوغ  / تیله = گرد و گلوله – و گاهی به معنی توله و یا جوان / پنگه  = پنچه  /  بزگل = ( بز +گل . گل علامت جمع بران انسان و حیوان) بز ها  /  تلمیت = نشیمنگاهی زین مانند بر روی بار حیوانات که با رختخواب و بالش درست می شود  / سرسم = گیر کردن نوک سم حیوانات حین راه رفتن و تکان خوردن آنها  /  آوار = ( آرواره ) دهانه ی و ساقه گیر داس  /  بُر = مزرعه ی گندم یا جو که آماده ی درو و برش باشد  /  هیاری = ( همیاری ) کمک کردن در هنگام درو و کارهای دیگر /  براشکنون = اصولا یک مسابقه دروگری است در پایان کار / چویل = علفی ست سبز و خوشبو /  تمدار = دار بافتنی  / خرسک = نوعی قالیچه است که کرکهای آن بلند و شبیه به موی خرس است /  کِلخُنگ = درختی کوهستانی که ثمره ی آن شبیه به بنک بوده اما سست تر که با هسته خوردنی ست / مالکنون = هنگام کوچ مال /  شُر مینا=  شر به معنی آویزان است و مینا ، روسری بلندی ست که از سر تا نزدیک زمین آویزان است  /  میشکال = ( میر شکال ) نوازنده ی محلی  / ترات بازی = مسابقه ی اسب سواری  / بهیگ = عروس / دوالالی = بیت و آوازی که برا ی عروس و داماد می خوانند  /  دورخون = ( دختر + خانه ) خانه و حجله ی عروس  /  وریس = ( ور+ ریس.ور به معنی پهنا. ریس به ریسمان و بند) بند پهن /  بی نگفت = بدون گفتن  /  فینجه = ذرات آتشینی که از آتش چوپ پرتاب می شود  / چُمت = چوبی که یک سرش در حال سوختن است  / آلور = ناله فریاد سگ  / سگپاس = پارس سگ /  تریده = راهزن /  شیت و شات = سوت ( شات ، یک هموزن اضافه است ) /  هی شیر = شیر کردن  /  هی هی وری مال بار کرد = هی پاشو مال داره بار می کنه ( جمله ای ست که معمولا هنگام بار کردن برای بیدار کردن بچه های بکار می رود /  آستون = ( آستانه ) راه سخت گذر

صدایی که آشناست...
ما را در سایت صدایی که آشناست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostanio بازدید : 282 تاريخ : پنجشنبه 5 خرداد 1401 ساعت: 0:47