امریکا،بحران انتخاباتی یا بحران ساختاری؟

ساخت وبلاگ

انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا و تا حدی کمتر انتخابات ۲۰۱۶ این کشور، با نشانه های نوظهور از جمله تنش های بی سابقه ی ناشی از دوقطبی شدن این جامعه و مشارکت بی نظیر مردم آن ، همه را، حتی تحلیل گران اجتماعی و سیاسی را غافلگیر و حتی شُکه کرده است!
نکته ی غافل گیر کننده ی دیگر در این رابطه ، ناکارآمدی نظرسنجی های پیش از موعود انتخابات است که در دو دوره ی اخیر به نظر می رسد حکمت کلیشه ای خود را با این تحولات از دست داده است و ضریب خطایی بالا و غیر معمولی را نشان می دهند.
 
اما با وجود این علائم بی سابقه و نوظهور، یعنی *کثرت مشارکت و دوقطبی شدن جامعه ،* کمتر کسی را متوجه ضرورت یک نگاه تازه تر و عمیق تر کرده است؛ و می بینیم که در شبکه های متفاوت خبررسانی و تحلیلی دنیا، شب و روز عده ای با مته به خشاش گذاشتن های معمول، مشغول تحلیل و تطبیق داده های سطحی و پردازش آمار و ارقام های صرفن  انتخاباتی بوده اند تا این داده های سطحی را در قالب قاعده و کلیشه های همیشگی توجیه کنند و نهایتن دلیل پیروزی آن یکی و شکست این یکی را نشان دهند و نه چیزی عمیق تر از این!
البته این مفسران تعلیم دیده و سر به زیر، نسبت به آن علائم و نشانه های نوظهور، یعنی مشارکت بالا و دوقطبی شدن  شدید و تنش های انتخابات آمریکا و همچنین ناکارآمدی نظرسنجی ها گوشه چشمی هم داشته اند اما فقط با کمی تعجب و بهت زدگی از کنار آنها گذشته اند.
 این بهت زدگی آنها، خیلی که جستجوگرانه باشد نهایتن شک آنها را متوجه قانون انتخابات و یا یک بحران انتخاباتی کرده است که مثلأ شاید نیاز به اندک اصلاحی داشته باشد.
 یا اینکه استثنائی بودن رفتارهای ترامپ را عامل این نشانه های تازه می دانند و لابد با رفتن او همه چیز آرام است! 
در نهایت این شبکه های مفسر و همسو با این نظام، این بهت زدگی و یا نگرانی خود از این نشانه های نامیمون را با التجاء و التفات به لیبرال دموکراسی  خود( که همان لیبرالیسم هم دیگر نیست)، و اینکه همه چیز در سایه ی پر برکت آن آرام خواهد ماند خیال خود را راحت می کنند و خاکستر بر این حرارت ریشه دار اجتماعی می ریزند. یا بقول خودمان انشالا که گربه است!
البته انتظاری هم بیش از این نمی رود زیرا که دلدادگان و تعلیم دیدگان نظام سرمایه داری آنهم نوع نئولیبرالیستی آن، بر خود پذیرفته اند که این نظام ابدی و ذاتن با دوام بوده و پیشرفته ترین نظام اجتماعی است که دوای تمام مشکلات جوامع خواهد بود و هیچ چیز آن را تهدید نمی کند؛ تو گویی این نطام بهشتی امن بر زمین حاکم کرده است.
 لذا تصور به زیر سؤال رفتن و برملا شدن عیوب لاعلاج آن را ندارند و یا نمی خواهند داشته باشند. 

و اما در میان این خیل مفسران سطح پرداز و ژورنالیستی، در بین استراتژیست های نظام حاکم آمریکا دیده شده( از جمله استیون کاتکین استاد تاریخ دانشگاه برینستون و مدیر مطالعات روسیه ) که تیغ تحلیل خود را کمی فروتر برده و معتقد به چنین مفهومی هستند که این خطری که جامعه آمریکا و دموکراسی آن را اینگونه به بی اعتمادی و دوقطبی دچار کرده چیزی نیست جز عدم فرصت های برابر و نارضایتی اجتماعی که خودبخود اعتماد و همدلی و همبستگی جامعه را خدشه دار کرده است!

بدیهی است که این اشاره ی بی ریشه و دلیل آقای پروفسور به عامل نابرابری  و نارضایتی اقشار فرودست آمریکا هم یک کشف تازه و خارالعاده ای نیست و بارها نیز از زبان این شخصیت و آن رسانه بیان شده است.
کافی است ملاحظه ای به همین یک خبر که در ابتدای شیوع کرونا بیرون آمد داشته باشیم که به ناگهان حدود ۴۰ میلیون نفر در آمریکا از کار بیکار شده و گرسنه ماندند!( البته آقای بایدن به همین تازگی گویا با ملاحظه ای سیاستمدارانه ای ، این رقم را ۲۰ میلیون اعلام کرده اند) !
اگر حتی همین رقم ۲۰ میلیون از بیکارشدگان را هم با خانواده شان به حساب آوریم متوجه می شویم که دست کم هفتاد میلیون انسان چنان دارای زندگی فرودست و آسیب پذیری بوده اند که تنها با یک تکانه ی اپیدمی اینچنینی در این مهد دموکراسی و وفور نعمت، و با یک بیکاری چند ماهه به ناگهان درمانده و عاصی می شوند!
و البته این تنها مشتی از خروارها فقر و تبعیض و شکاف طبقاتی را می رساند.

همچنین واقعیت تلخ تبعیض نژادی که در همین برهه خود را به شکل طغیان اجتماعی باز هم بی سابقه ای نشان داد از دیگر نشانه های نوظهوری است که بنا به نظر پروفسور نظام  آن را هم باید به همان تبعیض و نابرابری در این جامعه نسبت داد.
و باز هم از دیگر مواردی که حکایت از این نابرابری فرصت ها و شکاف طبقاتی و استثمار دارد اقبال بی سابقه ی مردم از سندرز رقیب دمکرات بایدن است که با شعارها و خواسته های "شبه سوسیالیستی" به میدان آمده بود و اگر مغایرت و مخالفت اعضای خر پول حزب دموکرات با این شعارها نبود شاید امروز بجای بایدن ، او وارد کاخ سفید می شد!
اما یادمان نرود که اعتراض این استراتژیست نظام سرمایه داری به عدم فرصت های برابری در جامعه ی آمریکا، با هدف تجویز همان اندک ملاحظات خدمات اجتماعی است که در سلیقه و برنامه ی حزب دمکرات آمریکا می گنجد و میزان میلیمتری آن بر همگان آشکار است و همچنان که از جان سخن این پرفسور می آید تنها به منظور آرام کردن اعتراض اجتماعی و جلوگیری از بروز و ظهور دوقطبی شدن جامعه و جلوگیری از ایجاد ناامنی برای امنیت سرمایه است. 

بدینگونه عمیق ترین درک و تحلیلی که از این علائم بی سابقه در انتخابات و جامعه ی آمریکا، از جانب مفسران همسو با آن نظام به گوش می رسد نهایتن همین عامل عدم برابری فرصت هاست که ریشه ی آن را در شخص ترامپ و دار و دسته او دیده و همانجا خاتمه اش می دهند!

اینجاست که باید تیغ تحلیل را فروتر برد و از آنچه که این جماعت نمی خواهند بگویند سخن به میان آورد.  

در میان ما بختیاری مَتَلی هست بنام "برد و گردو" یا سنگ و گردو. سنگ می زند سرِ گردو را می شکند، سنگ مقصر را علفِ کنار خود می بیند و علف هم از میش که او را چریده است شکایت می کند و همینطور عامل به عامل می رود و همه چیز بر سر یک موش جونده شکسته می شود تا به خمره ی خان نرسد! این ریشه یابی بطور خطی می رود و هرگز به طور واقع بینانه از یک دایره ی تاثیر و تأثر جمعی سخن به میان نمی آید!

در این رخدادهای آمریکا نیز همه چیز را به ترامپ، و یا خیلی هنر کنند به هم حزبی ها و سیاست های مالیاتی آنها خاتمه می دهند تا قضیه کش پیدا نکند و به خمره ی خان و بحران های ساختاری و تاریخی سرمایه داری که عوامل اصلی است کشیده نشود و بر آیین و مرام مقدس و پرمنفعت شان  خدشه وارد نشود !

حال برای اینکه تیغ تحلیل خود را فروتر ببریم و نشان دهیم که ترامپ و ترامپیزم خود نیز معلول بوده است و ریشه، عمیق تر از این می رود، باید به نظرات گذشته ی چامسکی اشاره کرد که مدت ها قبل از آمدن شخص ترامپ ، آمدن ترامپیزم را با نگاه به مؤلفه های اقتصادی و اجتماعی و بحران های پیش روی سرمایه داری پیش بینی کرده بود.
 همان پدیده ای که نئولیبرالیسم نام گرفت ، همان چیزی که ما را به خمره ی خان و به اصل و ریشه می برد، همان پدیده ای که با محدویت رشد سود سرمایه داری این دوران ظهور کرد تا این کندی نرخ سود را با دست بردن به جیب مردم و خدمات و بهداشت و آموزش مردم و بودجه ی محیط زیست و... جبران کند. 
نئولیبرالیسمی که جهانی شدن نابرابر سرمایه هایش یکی دیگر از راه های خروج او از بحران نزول سود بود!

 با یک رجوع مختصر به تاریخ نظام سرمایه داری در می یابیم که در دوران کلاسیک آن، وقتی مرزهای وطنی خود را اشباع می کرد و غولی می شد که دیگر مرزهایش گنجایش آن را نداشتند، بودند سرزمین های بکر و دست نخورده ای که دارای نیروی کار ارزان و معدن و بازارهای دست نخورده تا به آنجا هجوم بیاورند و دوباره سود سرشار خود را تظمین کنند! چنین کردند و آن فجایع عظیم جنگ های اول و دوم جهانی از تبعات آن بود. 
اما بعدها تا به اکنون اکنون سرمایه ها و سرمایه داری دوباره غولی بزرگتر شده، به طوری که حالا دیگر کره ی زمین هم  برای آنها تنگ شده است و دیگر جایی هم برای هجوم و تصرف ندارد تا گرایش نزولی نرخ سود خود را جبران کند! بخصوص که غولها و قطب های سرمایه هم تعدادشان زیاد و قوی شده و نمی توانند با هم دیگر شاخ به شاخ شوند.
دانیاسورهایی که اگر کاری نکنند باید در نابهنجاری خود نسلشان منقرض شود.
 پس صلاحشان در این است که به هر طریقی و به هر قیمتی برقرار بمانند. جهانی شدن سرمایه و مشارکت را ولو به زیان فرودستان پیش ببرند. 
جنگ های نیابتی فروش سلاح را تا می توانند ادامه دهند تا با آن پول های خونین جبران افت سود کنند. ( همین ها که به پول کثیف اعتقاد دارند). 
اما تمام این ها چاره ساز نبوده و لذا باید اصولن در مرام خود تجدید نظر کرده رویکرد لیبرالیستی و معتدل خود را به رویکرد نئولیبرالیستی تغییر داده ، شمشیر از رو بسته با هجوم به سفره های مردم و اندک رفاه آنها و خدمات تاکنونی آنها ، بحران های سودآوری خود بهتر جبران کنند.
این رویکرد نئولیبرالیستی به دلیل جهانی شدن آن امروزه نه تنها در خود آمریکا، بلکه در تمامی جوامع متصل به این سیستم اقتصادی، هجوم های مشابهی را به اندک رفاه و خدمات مردم  باعث شد و در جریان است .
و البته به تبع این هجوم معیشتی، حمله به آزادی ها و آراء و عقاید نیز در جریان است تا مقاومت ها درهم شکسته شود؛ از زنجیره قیام های تهی دستان در خاور میانه ی ما تا اعتراض جلیقه زردهای درمانده ی فرانسه تا معترضین آمریکای لاتین و بالاخره تا عصیان های اجتماعی و انتخاباتی در آمریکا، همه و همه مهر و نشان هجوم همین سرمایه داری بحران زده و گستاخ شده را بر پیشانی خود دارد!

اما مقاومت مردم در مقابل این هجوم به آسایش نسبی خود، در سرزمین های مختلف، خود نیز حکایتی دیگری دارد، از این جهت که سر درگمی و نداشتن خط و  رهبری ، گاه آنها را به سربازان و سیاه لشکر احزاب و حاکمان جامعه تبدیل کرده است.
در همین آمریکا و در جریان همین انتخابات اگر چه اکثریت مردم آن جامعه از دردی مشترک می نالند و به طرزی بی سابقه ۱۴۵ میلیون آنها با یک هدف به اعتراض از طریق صندق انتخابات  روی آورده اند اما می بینیم که این دردمندان مشترک، به دو راه می روند،  یک دسته از آنها راه رسیدن به شغل و آسایش را در سیاست های مهاجرستیز و نژادپرستانه ی ترامپ دیده اند و فریب این عوامفریبی ها را خورده اند و دسته ای دیگر ناچار به پذیرش وعده ی خدمات میلیمتری حزب دموکرات می شوند! 
لذا این دو دستگی یک تقسیم بندی کاذبی است که به وسیله ی همان صاحبان قدرت و ثروت ایجاد شده تحت تاثیر رقابت خانوادگی این میلیاردرها و هزینه های کلان این دو حزب در تبلیغات قرار می گیرند. 
و البته از این سو هم این دو دستگی نتیجه ی سردرگمی ، ناچاری و اجبار یه انتخاب بین بد و بدتر این مردم آمریکاست!

نتیجه اینکه: حضور بی سابقه ی مردم آمریکا به پای صندوق های رأی و دو قطبی شدن و تنش ها و التهابات پیرامون این تحرکات ، نه یک بحران انتخاباتی است و نه خلاء قانونی است، و نه قائم به ترامپ و حزب و گروه خاصی بوده است ، و نه مخصوص به جامعه ی امریکا است، بلکه ناشی از بحران های سودآوری بلوک های سرمایه و سرمایه داران است که با یک رویکرد جدید نئولیبرالی (در هر دو حزب ) برای بازیافتن سود و رونق خود، فشار بر معیشت مردم آورده و شکاف های طبقاتی را باعث شده اند. حزب دمکرات نیز تنها با اندکی تفاوت سلیقه همین رویکرد را در جهت جبران سود سرمایه های خود پیش می برند. حزب دمکرات در عمل به وعده هایش بهتر و دموکرات تر از دولت فرانسه نسبت به جلیقه زردها عمل نخواهد کرد، چرا که بحران سودآوری سرمایه ها و تلاش برای جبران آن، امری جهانی و یک بحران ساختاری است.

حال در کنار این مصائب نظام سرمایه داری ، بحران کرونا را نیز قوز بالای قوز بگیرید...!

​​​​​​​

نوشته شده توسط عبدالعلی دوستانی در 11:4 |  لینک ثابت   • 

صدایی که آشناست...
ما را در سایت صدایی که آشناست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : doostanio بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 3:11