آموزش و پرورش و موانع ساختاری

ساخت وبلاگ

_ تعلیم و تربیت  فرآیندی فراتر از نصیحت

معلم و مدیر وقتی طاقتشان طاق شد و چاره ی دیگری نمی بینند از آن همه دژموانع ، دیوار کوتاه اولیاء را انتخاب کرده و فورا مثل کلانتری پدر یا مادر دانش آموز را احضار کرده و می گویند : « این چه بچه ی تنبلی ست که شما تربیت کرده اید ... نه از تربیت خانوادگی بویی برده نه درس می خونه ... آخه ما با چند نفر سر و کله بزنیم ؛ چرا به بچتون نمیگید درس بخونه ... اخراجش می کنیم و ... » تو گویی پدر و مادر دانش آموز هم  مثل خودشان کارشناس تعلیم و تربیت هستند . یا تو گویی تعلیم و تربیت یک فرمایش انفرادی ست نه یک فرآیند اجتماعی .

و اما اولیاء دانش آموز هم پس از احضار اگر رو در روی معلم و مدیر چیزی نگویند ، از در مدرسه که بیرون رفتند لب به سخن گشوده و تمام اهالی مدرسه را به باد اعتراض گرفته : « اینها معلم نیستند ؛ فقط پول مفت گیرند و هیچی یاد بچه های مردم نمی دهند ؛ پدر و مادر بیچاره دیگه چه کار کنند ؛ فقط می توانند از صبح تا شب دنبال پرکردن شکم و سر و لباس بچه هاشون باشند که مثلا بیایند مدرسه چیزی یاد بگیرند ... من فقط می تونم از بچه ام دیکته بگیرم و... » . همان انتظاری که معلم از اولیاء داشت اینبار اولیاء ازمعلم دارند . چرا که این بینش تک عاملی در ذهن و زبان جمعی ما لانه کرده است . تو گویی معلم همان نجار است که چوب خامی به او می دهند و باید کمد یا میز تحویل مشتری دهند و این کار هم از ابتدا تا انتها به عهده ی همان نجار است .

و بیچاره دانش آموز که حریم امن خانه و مدرسه از نان شب برای او واجب تر است یک نیش از این می خورد و یک نارو از آن می شنود . او در باز خواستی مجرم  مآبانه اگر از سنگینی احساس گناه فرو خورده خود بتواند چیزی بگوید و اگر حرف او را کسی گوش دهد چند کلامی برای گفتن دارد : « آقا اجازه ، درسها خیلی سخته ... هرچی می خونم زود یادم میره ... معلم تند تند درس میده و جلو میره ... » همین جاست که سخن  پائولو فریره به ذهن می آید : « اگر یاد گیرنده در جریان یادگیری ، موجودی منفعل و قادر به درک آموخته و تجربه ی خود نباشد از آن تجربه و حتی از خویش بیگانه می شود ... » .

دانش آموز _ معلم _ اولیاء     مثلث مظلوم

 

آری بدینگونه مثلثی سر در گم از دانش آموز و مدرسه و اولیاء شکل می گیرد که هر طرف آن طرف دیگر را مقصر می پندارد . دور باطل کی بود کی بود من نیستم ، در فضای بسته ی این مثلث مظلوم ، خود معلولی می شود که به علت و معضل دیگری تبدیل می گردد و توش و توان بسیاری را به اتلاف می کشاند .

و اما بر فراز این مثلث یعنی مدرسه ، خانواده و دانش آموز ، سیاستگذاران و سلسله مراتب مدیران بالا هستند که آنها دیگر همه چیز را به گردن سه ضلع این مثلث می گذارند و این پرونده ی باز را ناخوانده می بندند و البته به حکم نظام آموزشی  متمرکز حق با مرکز بوده  همچنان که حق با بزرگ ها بوده . و هرکس هم به بیرون از این مثلث یعنی به سوی سیاست و مدیریت کلان نظام آموزشی و فرهنگی و همچنین مدیریت رفاه عمومی و اجتماعی جامع انگشت نشانه گرفت و آنان را نیز به عنوان رأس عوامل تعیین کننده در این چرخه ی تحصیلی معیوب به حساب آورد صدایش به جایی نخواهد رسید .

  تعلیم و تربیت فرآیندی اجتماعی  

حال آیا می شود که روزی روزگاری تمامی بازیگران این چرخه ی تحصیلی از دانش آموز و

معلم و اولیاء گرفته  تا مدیران جزء و کل و صاحب نظران و متخصصین همه به حساب آمده و با گفتمانی باز و بی هیچ ملاحظه ای نه با تئوری های کلیشه ای که با لمس ریشه ها و چشم در چشم و گوش به همه ی صداها همگان بگویند و بشنوند که آری همه ی این بازیگران چرخه ی تعلیم و تربیت به نوعی درست می بینند اما هرکدام قسمتی از این فیل مولوی را می بیند و باید این دست و پا و سر وگوش که هر کدام جداگانه دیده شده به هم پیوسته و این فیل فرومانده در تاریکی قرنها به حرکت درآید . و همه به این شناخت برسند که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارباید ، تا که علمی به کف آریم و زغفلت برهیم . تا گفته و شنیده شود که برای به حرکت در آوردن این فیل درمانده دراین تاریکی هر کس و هر نهادی نقش خاصی دارد و هر کس توانی در خور جایگاهش دارد . در یک جامعه ی امروزی بنا بر تقسیم کار اجتماعی امر تعلیم و تربیت و معضلات مربوط به آن متوجه کارشناسان و معلمین آن جامعه است و این تخصص بی شک از عهده و توان اولیاء خانواده خارج است حتی اگر آنها خود معلم و کارشناس باشند . چرا که معمولا در رابطه روز مره و تنگاتنگ فرزند و اولیاء و پیامدهای متفاوت این نزدیکی ضمن حفظ روابط  عاطفی بین آنان اما فرزندان را به نوعی  اشباح روحی به درجاتی از بی تفاوتی نسبت به اولیاء قرار داده و بر همین اساس است که حرف شنوی و تاثیرات و الگو پذیری کودکان و نوجوانان بخصوص متاثر از گروه های همبازی یا مربیان و الگوهای معروف اجتماعی و ... است . اولیاء دانش آموز تنها می توانند و وظیفه دارند آشیانه ای گرم  از عاطفه و رفاه برای فرزندان خود فراهم کنند تا با روحی فارغ از دغدغه ، آنها را برای تعلیم و تربیت تشویق و تحویل مدرسه دهند . البته اگر مدیران و مسئولان رفاه اجتماعی و اقتصادی به وظیفه ی فراگیرخود عمل کرده باشند .

یادگیرنده محور یادگیری   

تا گفته و شنیده شود که معلمین ما هنگام یادگیریشان برای شغل معلمی  آیا خود محور یادگیری بوده اند و این مهم را تجربه کرده اند که امروز بدانند چگونه یادگیرنده باید محور یادگیری باشد و بدانند که حول این محور ، معلم و موضوع درسی و محیط زندگی همه میدانی برای یادگیری او هستند . و اگر هم به چنین روش هایی آشنا شده آیا اسباب و اصحاب این کار برایشان آماده است . معلم تنها با علمی آموخته از استاد و روحی سیراب از نیازهایش می تواند روح تشنه ی دانش آموز را سیراب ازعلم و عمل کند . مسلط شدن معلمین و مدیران به روش ها و رویکردهای امروزی و علمی تعلیم و تربیت در گرو ارتقاء علمی دانشگاه ها و نظام ارزشسازی و ارزشیابی  و خروجی این مراکز و فارغ التحصیلان آن است . و به طریق اولی آن انگیزه لازم برای این ارتقاء علمی آنگاه تکمیل می شود که همزمان در عرصه کاری و امور استخدامی جامعه ، سنخیت و صلاحیت های تخصصی افراد در امر گزینش آنها ملاک قرار گرفته تا دیگر همه بدانند که صرف اخذ مدرک تحصیلی بی محتوا یا قلابی راه به جایی نخواهند برد . با ایجاد این چرخه ی مطلوب در ساختارهاست که اطمینان و امنیت خاطر نصیب علم اندوزان و متخصصین حاصل خواهد شد و آن زمان است که این فرآیند مثبت در تار و پود نهادهای جامعه بعنوان یک فرهنگ نهادینه و ارزشگزاری خواهد شد . با چنین رویکرد وعملکردی سیستماتیک در ذیل تا صدر مقاطع تحصیلی ، انگیزه های دانش اندوزان رو به سوی این ارزشها شکل خواهند گرفت و ضد ارزشهایی چون مدرک گرایی و مدرک سازی و قبول های زیر میزی آنگاه دیگر شرم هر انسانی را بر خواهد انگیخت و به یک کاسبی روزمره تبدیل نخواهد شد .

تا گفته و شنیده شود در عرصه فرهنگ جامعه ی ما نیز متاسفانه ارزش و آوازه ی مدرک تحصیلی تقدم بر ارزش علم و عمل دارد و این از یک طرف حاصل همان کارکرد منفی ساختاری ست و از طرف دیگر نتیجه انفعال فرهنگی و عدم فرهنگ سازی ست . ما همانگونه که در عرصه ی ورزش و بخصوص فوتبال با ایجاد زیر ساخت های مالی ، رسانه ای و درآمدهای کلان و برگزاری رقابتهای روزمره و ... به اسطوره های ورزشی و  ورزشی اسطوره ای  نایل آمده ایم بطوری که جمال و جذبه آن پیر و جوان را به هیجان وا میدارد همانگونه  نیز می توانیم میدانی برای عرض اندام علم و هنر و ادب بیاراییم .

تا گفته شود و خوب شنیده شود که این چرخه مثبت به چرخش  نمی افتد مگر اینکه باشناختی در خور عمل و عملکردی سیستماتیک در تمامی عرصه های اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی و ... فرصت و فرجامی دست دهد تا این حقایق در ذهن و جان جمعی ما نهالی شکوفا شود .

تاگفته و خوب شنیده شود که یک دانش آموز نیز انگیزه ها و آموزه های شناختی و عاطفی و اجتماعی خود را نه تنها در عرصه و فضای رفاهی و عاطفی  و آموزشی مدرسه و خانواده بلکه در میدان تعامل با کل جامعه و ارزش ها و ضد ارزش های رایج در آن جامعه و فرهنگ ونهادهای آن کسب می کند و هیچ سوپرمنی به تنهایی برای او انگیزه ساز نخواهد بود . فضای عاطفی و آموزشی و رفاهی خانواده و مدرسه نیز متاثر از سیاستهای کلان مدیریت آموزشی و رفاهی و اجتماعی و نعمات حیاتی ایجاد شده در آن جامعه می باشد . دانش آموز با زبان بی زبانی فریاد می زند که هرآنکس که انگیزه آموختن ندارد به او نتوانی آموخت . اما فهمیدن زبان او نه آسان است  ونه گوش شنوایی دارد . و خود می داند که کسی به او باور نخواهد کرد چون همیشه دیده است که حرف بزرگترها باید درست باشد تا جاییکه برایش عادت شده است که خودش هم خودش را باور نکند . آدم بزرگ ها باید او را باور و تایید کنند تا او خود را باور کند . او هر چه می کشد از دست همین دنیای بی باوری ست . در برزخ این شکست و بی پناهی عده ای پناه به عقده گشایی و نافرمانی در مدرسه می برند  که ما آنها را نخاله های مدرسه نامگذاری می کنیم . گروهی نیز در نهایت از مدرسه بریده و به نافرمانی اجتماعی و ناهنجاری ها روی آورده و لشکر ذخیره ی بزهکاری اجتماعی می شوند و این موج گریز از مرکز تا مرز جرم و جنایت و کیفر و ... پیش می رود .

تاگفته و خوب شنیده شود که این کودک پر رمز و راز با گفته های خشک و خالی و یا با تهدید و کتک از این رو به آن رو خواهد شد . البته گاهی ممکن است دانش آموز برای دفاع از خود یا فرار از فشار ، چند صباحی مطالبی را با سختی حفظ کرده و در پریشانی ناشی از نا هضمی خوانده های خویش برای مدتی آن مطالب را در ذهن خود نگاه دارد و آنگاه شاید گفته شود که به به  فلانی درسش خوب شده اما غافل از اینکه او فقط چیزهایی در ذهن انباشته است که نمی داند به چه کاری می آید . و آنچه یاد نگرفته این است که چرا یاد بگیرد و چگونه یاد بگیرد . و بالاخره این رفع تکلیف به حساب حل تکلیف او گذاشته می شود . حتی گاهی دانش آموزانی زرنگ هستند که چه با ابزار تشویق و یا تنبیه و در یک مکانیزم دفاعی مستولی شده بر آنان ، عادت کرده اند برای اخذ نمره ، خوب بخوانند و خوب حفظ کنند اما آنها تنها مطالبی                   پاره پاره و به دور از دانشی درک شده و سیستماتیک اندوخته اند که آنهم پس از امتحانات این اندوخته ها را به دست فراموشی می سپارند و کتابهای خود را در پشت در مدرسه پاره پاره کرده و به دست باد می سپارند و بدینگونه از این مهمان ناخوانده و مزاحم ذهن خود انتقام می گیرد .   

تا گفته و خوب شنیده شود که تکنولوژی و فناوری های  رو به تنوع امروزی برای  نظام آموزشی  ما از دیگر مکمل هایی ست که جای  خالی آن ما را از غافله علم و آگاهی دورساخته است .

تا گفته و شنیده شود که در ساختار آموزشی ما خلاء و حلقه های مفقوده و فراموش شده ایست از جمله آموزش های پیش دبستانی . اهمیت این دوره با یافته های علم امروز آشکارتر می شود : « وقتی بدانیم  50 % رشد عقلانی افراد در طول زمان بین حاملگی تا 4 سالگی  اتفاق می افتد و 30 % رشد عقلانی بین 4 تا 8 سالگی  آنگاه  آموزش و پرورش پیش دبستانی اهمیت فوق العاده ای می یابد . »  ( بلوم ) . اگر چنین است پس سپردن این مسئولیت بسیار مهم و سنگین یعنی پرورش نوزادان و کودکان جامعه ی ما در حساسترین لحظات عمر آنها ، تنها بدست مادران و پدرانی که اغلب کمترین اطلاعی از رمز و راز علوم پیشرفته ی بهداشت و پرورش ندارند چه موانع پایه ای و عواقبی جسمی ، عاطفی در سر راه آموزش و پرورش ، خانواده و جامعه  ایجاد می کند ؟

این گفتار بنا به آنچه گفته شد بر این منطق و رویکرد تربیتی  معطوف است که برای رهایی از سوال باطل « اول مرغ یا تخم مرغ » ناگزیر باید اولاً دیوار خیالی آموزش و پرورش رسمی و آموزش و پرورش غیر رسمی  را فرو ریخت و به نگاه تک عاملی و یکسویه نگری به امور تربیتی پایان داد پس آنگاه به اصلاح  و تکمیل ساختارهای اجتماعی ، اقتصادی ، مدیریتی و روشهای آموزشی پرداخت .  چرا که تعلیم  و تربیت فرآیندی همه جانبه و در دیالکتیک تاثیرات متفاوت اجتماعی متحقق خواهد شد ضمن اینکه باید گفت هیچگاه نمی توان دیواری بین رویکردهای متفاوت تربیتی کشید چون به طرزی غالب یا مغلوب مکمل همدیگر بوده اما در این مقطع زمانی رویکرد اصلاح ساختاری ضرورتی عمده و بستری برای تحقق تمامی روش های دیگر است .

آری اگر یک نظام آموزشی چنین عالمانه آغوش بسته ی خود به گونه ای نهادینه و کاربردی به روی قابلیت های ذهنی  و عینی جامعه ی خود باز کند و به الگوی سیاست گذاری ها و سمینارهای در بسته و بی روح و شعار زده پایان دهد و کل جامعه  را برای تعامل با خود فرا بخواند آنگاه دیگر هیچکس وظیفه خود را در این چرخه ی تربیتی به گردن دیگری نخواهد انداخت . و اگر بسیاری از این اگرها و مگرها به حتم و یقین بیانجامد شاهد خواهیم  که فیلمان از هندوستان هم خواهد گذشت و گرنه همچنان جور هندوستان کشیم و ره به ترکستان بریم . اما دل و دیده ی این نگارنده به حقایقی روشن است و از زیر این ابر و آوار بدبینی  برق چشمان جوانان و جویندگانی که عزم به عمل و چشم به ساحل امید دارند هر چشم بصیری را خیره و خوشبین می کند .

 چاپ شده در هفته نامه ی ندای جنوب ( گستره توزیع : خوزستان – چهارمحال بختیاری –کهگیلویه –بوشهر )

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: آموزش و پرورش و موانع ساختاری
نوشته شده توسط عبدالعلی دوستانی در 15:39 |  لینک ثابت   • 
صدایی که آشناست...
ما را در سایت صدایی که آشناست دنبال می کنید

برچسب : آموزش,پرورش,موانع,ساختاری, نویسنده : doostanio بازدید : 172 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 9:35